شاتگان ( 6 )
عصر بارونی آبان ماه ، دنیا رو خیس کرده بود. ما بعد زدن دو تا همبرگر داغ موسیو، دوان دوان به خونه اومدیم و چنانکه انتظار داشتیم کسی خونه نبود . پدر آنژل شغل فنی داشت و تا شب خونه نمیاومد و مامانش هم به همراه آندریاس به خونه خواهرش رفته بود. از در چوبی بزرگ بارون خورده خونه ارمنیها گذشتیم و داخل دالون بزرگ به در خونهشون کلید انداختیم . شومینه هیزمی بزرگ هنوز میسوخت . انژل دو تا هیزم توش انداخت و دست منو گرفت و از پلههای چوبی بالا رفتیم. اتاقش در حقیقت یک بالکن چوبی بود که زیر سقف بلند خونهشون ساخته بودند و آنژل با پارتیشن یک دیوار براش ایجاد کرده بود و شکل اتاق شده بود. از داخل اتاقش یک نردبون چوبی با مزه بود که میشد به زیر شیرونی رفت. فضای زیر شیروونی هم قلمرو آنژل بود . مرتبش کرده بود و چند صندوق بزرگ چوبی که وسایل انباری خانواده رو در خودشون جا داده بودند ، جوری چیده بود که فضای محصوری رو زیر بلندترین نقطه زیر شیروونی ، ایجاد کرده بود . روی یکی از صندوقها یک چیزی شبیه فرش افتاده بود . جایی که مواقعی که خلوت میکردیم ، پاتوق ما بود ، مثل اون روز عصر …
بارون با شدت ، روی حلب شیروونی میریخت و سکوتی که معاشقه به اون نیاز داره رو از ما دریغ میکرد. لبها روی هم میلغزیدند و دستها به دنبال زوایای تن دیگری بودند . یک لحظه ازم جدا شد و همونجور که توی چشمهام خیره بود با دستش منو به عقب هل داد . جوری که یعنی بخواب . به پشت خوابیدم روی صندوق و خودشو روی من پهن کرد ، دستهام پشت گردنش گره خوردند و خواستم سرش رو به خودم نزدیک کنم … انگار یک چیزی یادش اومد خودشو کمی کشید عقب و گفت : میدونی توی این صنودق چی هست ؟ نگاه پرسشگر من بی جواب موند . از روم بلند شد و گفت : پاشو … بلند شدم . فرش روی صندوق به کناری رفت و درش رو باز کرد و زیر خرواری پارچه و لباس من یک لوله مشکی براق دیدم متصل به یک فنداق چوبی مشکی . شات گان …
من محو تماشای سلاح پر هیبت با دو لوله براق بودم که به نجوا برام توضیح داد : تو خونهی خیلی از ارامنه یکی از اینا هست … از بعد قتل عام ارامنه به دست ترکها … شدت ریزش بارون بیشتر شد . سلاح بوی نویی و روغن تازه میداد … صدای مامان آنژل تو فضای زیر شیرونی پیچید … آنجلاااااا … بالایی ؟ آنژل جواب داد : بله مامان … افرام این جاست … مامانش گفت : بیایید پایین … خاله سیلوی کلوچه داده … داغه هنوز … آنژل نگاهش رو از شات گان برداشت و چنگ زد تو موهام و لبهاشو غنچه کرد … بوسیدمشون …