ماهی و تُنگش …

وقتی توپ عیدو در کردند ، چشمم به ماهی توی تنگ بود که ببینم لحظه ی تحویل سال و در کردن توپ ، آیا بی حرکت می مونه؟ اما انقدر تو فکر بودم که ملتفت نشدم آخرش ماهیه چیکار کرد …بعد چند سال که ماهی قرمز نخریدم امسال از نهضت دفاع از حقوق ماهی ها جدا شدم و برگشتم به رسوم آبا اجدادی خودمون .حتی دو تا ماهی ام نخریدم که مثلا تنها نباشه . بذار تنها باشه ، کی گفته و فهمیده که ماهی تنهایی رو می فهمه ، اصلا از کجا معلومه که ماهی من ، مثل خودم منزوی نیست و با تنهایی بیشتر حال نمی کنه …؟ می دونم که حداکثر سی چهل روزی توی تُنگ عمر می کنه و می دونم یه روز صبح که میام بهش سر بزنم جسدش یه وری روی آب مونده … مهم نیست ، این ماهی همین چند صباح کوتاه عمرش و باز شدن چشمش به دنیا رو هم مدیون انسان ها است و اگر بشر به خاطر دلایل خودش و با زحمت بسیار اونو تکثیر نمی کرد و به توالد نمی انداخت الان این ماهی مریض توی تنگ سفره ی هفت سین من ، همین حیات نیم بند و کوتاهم نداشت و هرگز دنیا رو نمی دید . پس من که آفریدمش و حیات بهش دادم ، تصمیم برای مرگش و میزان طول عمرش بسته به نظر و نیاز منه… حیات اونقدر نادره که برای درکش تصور کنید که فقط و فقط کافی بود یکی از اجداد ما طی میلیون ها سال گذشته ، به هر دلیلی به سن باروری نمی رسید و بچه دار نمی شد ، قطعا الان ما ( یعنی شخص شما )زنده نبودید و تجربه اش نمی کردید . همیشه داد و فغان هست از کشتار حیوانات برای مصارف و نیاز های غذایی وغیره ی انسان . شاید و قطعا محیط کشتارگاه جای جالبی برای حیواناتی که روز آخرشون رو در اون جا می گذرونند نباشه اما همون ها هم حیاتشون رو مرهون ما آدم ها هستند ، اگر غیر از این بود تعداد گوسنفدهای موجود در ایران از شمار آدمیانش بیشتر نبود ( که هست ، طبق آمار) … ماهی توی تنگ چرخی می خوره و از ورای تنگ محدبش ، تصویر دفرمه یی از خدای خودش رو می بینه … می دونه خدای خوبی نداره.. غذای درست و حسابی بهش نمی ده، آب مزخرفی توی تنگش می ریزه و همیشه موقع تعویض آب ، ترس و استرس تا سر حد مرگ به سراغش میاد ، اما چه کنه بدبخت ، به همینم قانعه… حاضره جلوش کرنش هم بکنه ، مجیزشم بگه … بالاخره حیاتش بسته به گردش چشم اونه …
ما هم توی تُنگی هستیم و در آب متعفنی که برامون مهیا کرده اند می لولیم و با نگاه نافهمی به تصویر خدامون خیره ایم … مدتیه ، کمی رومون وا شده حق مونو می خوایم ، اما جز لبخند تمسخر و کج وکوله یی چیزی عایدمون نیست … چرا زنده ایم و باید زندگی کنیم ؟ ما زینت بخش کدوم سفره ی هفت سینیم ؟ یا شکم کدام خدای گرسنه یی رو سیر می کنیم ؟  این تصویر بدشکلی که از ورای شیشه ی حصار تُنگمون می بینیم ، از آن کیست …؟

.

این نوشته در Uncategorized ارسال شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

14 پاسخ برای ماهی و تُنگش …

  1. بازتاب: ماهی و تنگش « نسوان مطلقه معلقه

  2. پری :گفت

    سلام. خوندمش. همیشه میخونمتون نسوان عزیزم! البت بعد از چندبار فیلتر دیگه دل ودماغ نوشتن ندارم. ای دیگه، بعضی اوقات یه غرغرایی می نویسم. چمیدونم.. زنانگی و ..

  3. مهرداد :گفت

    دوست عزیز یک خدایی در جایی گفته:
    «بشر از هستی همان اندازه میداند که ماهی از اقیانوس»

  4. مریم :گفت

    خیلی جالب بود . به فکرم واداشت شدیدا……
    ما از تنگ پریدیم و اومدیم آزادی رو ببینیم ولی فهمیدیم ما همون ماهی تنگ کوچکیم…. اینجا تو آزادی خفهههههههههه می شیم….

  5. tentuna :گفت

    kheyli ziba bood va talkh

  6. najla :گفت

    پوممم….

  7. parima :گفت

    doosti migoft ma mahiaie shbe eyde khoda hastim.

  8. عباس :گفت

    وسعت تنگ به دست خود شماست … میتوان تنگی در وسعت دریا داشت و یا به اختیار در وسعت جسم خودمون … این تصویر که از ورای شیشه حصار تنگمون میبینیم ساخته و پرداخته اندیشه ما از دنیایی که در آن هستیم میباشد …. میتواند بدشکل باشد و یا زیبا
    …….
    نوشته زیبا بود

  9. مهرگان :گفت

    روی ما هم انگار باز شده و به گفته ی رضا مارمولک کاریش هم نمیشه کرد.

  10. نانا :گفت

    نمي دونم اين كامنت رو مي خونيد يا خير. چون مطلب مال قبله، اما به هر حال دو روزه كار وزندگيمو گذاشتم كنار دارم وبلاگ شما رو مي خونم و در بيشتر مطالب يك همذات پنداري شديدي با شما دارم شايد فكر مي كنم از نظر سني نزديكيم اواخر دهه چهل، شايد رنگ سياه و خاكستري وبلاگتون جذبم كرده خيلي جاها خودمو كاملا جاي شما تصور ميكردم خيلي جاها دلم مي خواست بهتون فحش بدم داد بزنم يا بگم منم همينطور ….. نمي دونم چرا انقدر جذب شدم اما اين مطلب ابر سياه اشكمو در آورد خيلي تلخ . ديروز لينك اين وبلاگ رو تو نسوان ديدم هر از گاهي اونجا سري ميزنم و خوشحالم كه پيدات كردم . خدا كنه بيشتر بنويسي

  11. ایرمان :گفت

    سوپر فلسفی!!!باید راجع به اش جدی فکر کنم!!!

  12. نانا :گفت

    چرا انقدر كم مي نويسيد. به فكر كساني كه اعتياد به نوشته هاتون پيدا كردن باشيد.

  13. Mona :گفت

    اتفاقا منم بابت سگم به یه همچین نتایج جالبی رسیدم. مساله جبر و اختیار. من سگم رو توی یه اتاق حبس می کنم و بیرون می رم. تا وقتی من برگردم وقت و اختیار داره که هر کاری میخواد تو همون چهاردیواری بکنه. می تونه بازی کنه. غذاشو بخوره. ظرف آبشو چپ کنه یا حتی جیش کنه. تا همین حد اختیار داره. بقیه اش جبریه که من براش رقم زدم. مام همینیم. جنسیتمون، محل تولدمون، تاریخ تولدمون، و ژنتیکمون بهمون داده شده و حالا باید تو همین چهاردیواری به یه سری کارای محدود بکنیم. و این دردناکه چون ذهن ما به اندازه بی اندازه ای نامحدوده.

بیان دیدگاه